شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

تلألو واقعیِ غیرت برادر و خواهر دینی به هم!

دوستی تعریف میکرد در خط تاکسی هایی که به طرف دانشگاه میرفتند و اکثراً مشتریانش دانشجوها بودند، اغلب وقتی جلو تاکسی نشسته بودم و ۲ تا آقا هم عقب نشسته بودند، اگه خانمی میخواست به عنوان نفر چهارم سوار بشه من پیاده میشدم تا اون خانم جلو بشینه و من میرفتم عقب!

اما این بار قضیه بر عکس شده بود یه خانم جلو و دو خانم...

قطب نما

امام حسین(ع) فرمودند : ناتوانترین مردم کسی است که از دعا کردن عاجز باشد.

درس:

گاهی ما فکر میکنیم آنهایی که در آمد مالی کم دارند یا از لحاظ جسمانی ضعیف اند ،انسانهای ناتوانی هستند.

ولی در سبک زندگی اسلامی ،آدمهای ناتوان افرادی هستند که از نعمت دعا کردن و راز ونیاز با خدای خود عاجزند و چون مسلح به این سلاح نیستند در مقابل هوای نفس و وسوسه های شیطان غالبا شکست می خورند.

ذائقه ی ما را عوض کرده اند...

بعد از جلسه هیأت با چند تا از بچه های خادم نشسته بودیم و به قول معروف گعده ای گرفته بودیم!

بحث از نشریه پیش اومد و مطالبی که توی نشریه ی قبلی در مورد سبک زندگی اومده بود. یکی از بچه ها که گویا دل پری از زندگی داشت، رو به من کرد و با یه حالتی گفت:

از وقتی مطلب سبک زندگی هیأتی رو خوندم چند روزیه که ذهنم خیلی مشغوله! نگاه به زندگیم که می کنم، می بینم هیچ کدوم از کارهام درست حسابی نیست...


بر میگردم....


طرمّاح* فقط چند روز وقت خواست. رفت و وقتی برگشت، کار از کار گذشته بود. سرها بالای نیزه بود.

من سال‌هاست دارم وقت می‌خواهم. سال‌هاست کریمانه فرصت می‌دهید. برنگشته‌ام هنوز...

خواستم بگویم از من ناامید نشوید. دعا کنید برگردم. دعا کنید تا کار از کار نگذشته برگردم. 



*طرمّاح بن عدی؛ از نوادگان حاتم طایی و از محبین اهل بیت و ابی‌عبدالله (ع(

پاسخ های برگزیده شمیم هدایت 5

ضمن تشکر از تمامی عزیزانی که با پاسخ های خود ما را در این عرصه یاری فرموده اند پسخ های برگزیده مسابقه پیشین در این قسمت آورده

می شود.

سؤال مسابقه: مهم­ترین مشکل در سبک زندگی؟

1. مهمترین مشکل ما، عدم وجود برنامه و تعادل توی زندگیمونه، یا فقط هیأت یافقط درس .  چاره­ی کار ما برنامه ریزی و رعایت تعادل توی زندگی هامونه. 339.....0913

2. مهم ترین مشکل سبک زندکی ما2تا است اول این که عاشق خدا نیستیم دومم خدا را مثل غول جراغ جادو می دونیم!

یعنی برای خدا خدایی می کنیم...      028....0936

3. فقدان یا اصولی نبودن برنامه ای که تمامی فعالیت های مهم و مفیدی را که در طول مدتی مشخص ،یک انسان مومن باید انجام دهد تا ان شاالله به کمال حقیقی برسد ،میتواند یکی از معضلات اصلی زندگی او باشد. 844  ....0913

بربرگزیدگان می­توانند برای دریافت جوایز خود شب­های جمعه به دارالهدایة مراجعه نمایند.

 

همه می‌میرند

جنازه را گذاشته‌اند وسط کوچه. صدای جیغ و گریه‌ی زن‌ها بلند شده. خودشان را انداخته‌اند روی جسد. اجازه نمی‌دهند مردها جنازه را بلند کنند. همسایه‌ها از صدای جیغ و گریه سرِشان را از پنجره‌ها آورده‌اند بیرون. تهِ دلِ همه خالی شده. مواجهه با مرگ، رنگ از رخسار همه برده. همه خیره شده‌اند به کفن سفید و پارچه‌ی ترمه‌ای که کفن را پوشانده. کسی توی کفن هست که تا همین چند ساعت پیش توی دنیای ما بوده، نفس می‌کشیده، زندگی می‌کرده. همین چند ساعتِ پیش اجل غافلگیرش کرده. به قدرِ نفس‌کشیدنی هم مهلتش نداده. حالا فقط یک جسدِ بی‌جان از او مانده و مشتی خاطره، چند ماه، چند سالِ دیگر یادش هم قرینِ فراموشی می‌شود. صدای «لا اله الّا الله» کوچه را ...

آرامش کجاست؟

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی، تصویر دریاچه ی آرامی...

بچه هیئتی ها بخوانند...

هنگامى که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعى از رفقاى نزدیکى که با هم کار مى‌کردیم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایى پیدا کردند و بعضى از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقاى هاشمى، مرحوم ربانى شیرازى، مرحوم ربانى املشى - با هم مى‌نشستیم و در مورد قضایاى گوناگون مشورت مى‌کردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران مى‌شوند و ما آمادگى لازم را نداریم. بیاییم سازماندهى کنیم که وقتى ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به این‌جا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.

ما عضو شوراى انقلاب بودیم و...

خداوند او را "حسن" نامیده بود...

جایی مثل مسجد یا امام زاده بود! نمیدانم. هوا مه­آلود بود. بعد روشن شد، مثل دمیدن شفق. یک سید با شال سبز آمده بود به طرف مادر شهید و گفته بود: این هم پسر است، باجای مهری بر پشتش، نام امام را بر او بگذاریدکه زودتر از همه به سوی ما خواهد آمد. مه رفته بود ومرد هم رفته بود...

تنها طنین صدایی به یاد مانده بود: حسن...حسن...

دریکی از روزهای سرد اسفندماه سال1337کودکی متولد شد که از قبل قولش را خدا گرفته بود و خودش نام او را انتخاب کرده بود. با آمدنش روزهای سرد آن خانه، به گرم ترین روزهای سال تبدیل شد. او از همان آغاز کودکی روح و جانش با ملکوت وحی آشنا شده و با تربیت اسلامی والدین خود رشد یافت...

ای تمام واژگان عشق، من تــو را فقط سکوت می کنم...

خوش به حالِ خشت خشتِ

حریم تــو...

بابی انت و امی یا ح ی س ن ...

یا حسین...


عکس: قبر امام حسین علیه السلام بعد از برداشتن ضریح…

سـر بـه زانـوی خـیـال تـو هـلـالـی شـده‌ام
آن قـدر مـیـل بـه ابـروی تـو دارم که مپرس
از خـم مـوی تـوام رشـتـهٔ جـان مـیـگـسلد
آن قـدر تـاب ز گـیـسوی تـو دارم که مپرس
محتشم کاشانی



نگارنده: 2ranj.blog.ir