شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

توبه یعنی اینکه تو یقین داری خدا دوستت داره.

مراحل توبه :

مرحله اول : باید بدونی از چه گناهی داری توبه میکنی.

مرحله دوم : آثار وحشتناک گناهت را ببینی و بترسی.

مرحله سوم :‌ دلت بگیره ‌، دلت تنگ بشه.

مرحله چهارم : هیج راه حلی جز خدا برای دلت نبینی.

مرحله پنجم : باید مدتی تنهایی بکشی.

مرحله ششم: مربوط به تو نیست ، باید منتظر باشی خدا برگرده.

مرحله هفتم : بغضت می ترکه می گی الهی العفو.

مرحله هشتم : کار خداست که توبه ات را می پذیرد.

این مناجات شعبانیّه یک تحفهاى است که در اختیار ما قرار داده شده است. خب ما دعا خیلى داریم، همهى این دعاها هم پر از مضامین عالى است، امّا بعضى یک برجستگى خاصّى دارند. من از امام بزرگوار رضوان‌الله‌علیه سؤال کردم، گفتم در میان این دعاهایى که از ائمّه علیهم‌السّلام رسیده است، شما به کدام دعا بیشتر علاقهمندید و دلبستهاید؟ فرمودند به دعاى کمیل و مناجات شعبانیّه؛ به این دو دعا. امام یک دلِ متوجّه به خدا بود، اهل توسّل بود، اهل تضرّع بود، اهل خشوع بود، اهل اتّصال با مبدأ بود؛ وسیلهى بهتر در چشم او، این دو دعا بود: دعاى کمیل، مناجات شعبانیّه. وقتى انسان...

یک روز جلو در موسسه در نیویورک دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود چند بار تعدادی کتاب درباره اسلام به او دادم تا مطالعه کند. بعد از این یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الآن شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم من مسلمان هستم تا همه متوجه شوند و به این طریق اسلام می آورم، شور و اشتیاق این دختر موجب شد تا به او قول دهم تا در مراسم جشن میلاد امام حسین(علیه السلام)در موسسه؛ ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
روز میلاد امام حسین(ع) مراسم جشن برگزار شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشرف الان برگزار می گردد.
در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟بنده هم سوالی مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داندپیرامون آن توضیح دهد. هیچ کس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم مطالبی پیرامون آن به جمع ارائه داد. سپس در جلو جایگاه قرار گرفت، پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.
چند روزی گذشت تا این که همین دختر را...

خانوووووووم.... شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!



برگرفته شده از سلاله های بهشتی

کاش ارزش سکوت را می فهمیدیم...


حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم!

 گفتم: یعنی چی؟                                                                  

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده 
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو کلاه گذاشت...

تو را به خدا سپردیم و او چنان عاشقت شد

که حالاحالا ها غیبت ادامه دارد!




دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!                                                 
گفتم:بله... 
     
گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی...


تحمل بلاها...

یکى از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلى خیاط مى گفت بعد از فوت مرحوم شیخ، ایشان را در خواب دیدم از او سوال کردم ، در چه حالى؟

گفت: فلانى، من ضرر کردم! با تعجب گفتم : تو ضرر کردى، چرا؟

فرمود: زیرا خیلى از بلاها که بر من نازل مى شد با توسل آنها را دفع مى کردم اى کاش حرفى نمى زدم چون الان مى بینم براى آنهایى که در دنیا بلاها را تحمل مى کنند در اینجا چه پاداشى مى دهند...



پرهیز از نامحرم

روزی از جناب استاد حسن زاده مدظله العالی خواستند که نصیحت وارشاد وموعظه ای بیان فرمایند.

فرمودند:«سعی کنید با نامحرمان تماس نداشته باشید چه زن باشد چه مرد؛تعجب کردم وپرسیدم آیا مرد هم نامحرم می شود؟ فرمودند:«هرکسی با خدا انس نداشته باشد، نامحرم است.»