شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

۶ مطلب با موضوع «سبک زندگی» ثبت شده است

السلام علیک یا ربیع الانام و نضره الایام

دلتنگم...

دلتنگ شما...
نمی دانم...
پر از تلاطم شده ام...
پر از تلاطم حس های مبهم ، حس هایی که خودم هم نمی دانم چیست...
اما ، دوست دارم اینگونه باشم ، دوست دارم دلم متلاطم باشد ، مثل دریا...
خسته شده ام ، نه از دنیا ، نه از دیگران ، از خودم...
از خودم که نمی دانم از زندگی چه می خواهم ، به کجا می خواهم بروم ، به چه می خواهم برسم...
این روز ها  با خودم می جنگم ، مانده ام ناراحت باشم یا خوشحال...
ناراحت از این که از تو دورم...
یا خوشحال از اینکه این روز ها دلم بیشتر بهانه ی تورا می گیرد...
.
بهترین لحظات عمرم لحظاتی است که با تو حرف میزنم ؛ چون خوب می دانم اگر گوشه ی دلم یادی از توست ، تو حتماً به یاد من هستی...
.
بیا و لطفی کن ...
اگر خدای نکرده دست تو را رها کردم، تو مرا نگه دار ، تو دست مرا رها نکن...
چون خوب می دانم اگر از تو فاصله بگیرم ، گم می شوم ، زمین می خورم...
پس نگذار بی تو بمانم.
حتی اگر قرار نیست به تو وصل شوم ، همیشه به یاد تو باشم ، به یاد تو نفس بزنم ، روز و شبم بیاد تو باشد.
چیزی دلم را آرام نمی کند ، جز بردن نامت...
یا مهدی...
یا مهدی...
یا مهدی...
                     

 

یک روز جلو در موسسه در نیویورک دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود چند بار تعدادی کتاب درباره اسلام به او دادم تا مطالعه کند. بعد از این یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الآن شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم من مسلمان هستم تا همه متوجه شوند و به این طریق اسلام می آورم، شور و اشتیاق این دختر موجب شد تا به او قول دهم تا در مراسم جشن میلاد امام حسین(علیه السلام)در موسسه؛ ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
روز میلاد امام حسین(ع) مراسم جشن برگزار شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشرف الان برگزار می گردد.
در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟بنده هم سوالی مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داندپیرامون آن توضیح دهد. هیچ کس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم مطالبی پیرامون آن به جمع ارائه داد. سپس در جلو جایگاه قرار گرفت، پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.
چند روزی گذشت تا این که همین دختر را...

خانوووووووم.... شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!



برگرفته شده از سلاله های بهشتی

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!                                                 
گفتم:بله... 
     
گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی...


ذائقه ی ما را عوض کرده اند...

بعد از جلسه هیأت با چند تا از بچه های خادم نشسته بودیم و به قول معروف گعده ای گرفته بودیم!

بحث از نشریه پیش اومد و مطالبی که توی نشریه ی قبلی در مورد سبک زندگی اومده بود. یکی از بچه ها که گویا دل پری از زندگی داشت، رو به من کرد و با یه حالتی گفت:

از وقتی مطلب سبک زندگی هیأتی رو خوندم چند روزیه که ذهنم خیلی مشغوله! نگاه به زندگیم که می کنم، می بینم هیچ کدوم از کارهام درست حسابی نیست...

نسخه امام سجاد (ع) برای سبک زندگی

منتخبی از توصیه های ایشان برای داشتن زندگی بهتر. . .

حرف بی فایده نزن

همۀ خوبی ها را در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است دیدم. همانا معرفت و کمال دین مسلمان در گرو رهاکردن سخنان و حرف هائى است که به حال او ـ و دیگران ـ سودى ندارد. و از ریا و خودنمائى دورى جستن و در برابر مشکلات زندگى بردبار و شکیبا بودن و نیز داراى اخلاق پسندیده و نیک سیرت بودن است.

با اینها رفاقت نکن

بر حذر باش از دوستى و همراهى با فاسق چون که او به یک لقمه نان و چه بسا کمتر از آن هم، تو را مى فروشد و مواظب باش از دوستى و صحبت کردن با کسى که قاطع صله است، چون که او را در کتاب خدا ملعون یافتم.