شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

شمیم هدایت

نشریه هیأت رایة الهدی یزد

عطر غفلت

دعای توسل که شروع شد هر کسی یه گوشه ای خزید.چراغ ها رو خاموش کردند و مداح شروع به روضه خوانی کرد همه ضجه و ناله می زدند، از حال و هوای جنگ و جبهه غیر از این هم انتظار نمی رفت.

کنار چادر بالا رفت و شبهی وارد شد به هر کس که می رسید می گفت قبول باشه برادر،التماس دعا و شیشه ای عطریکه در دستش بود را به سمت بچه ها می مالید،بوی خوشی توی چادر پیچید.همه دستهاشون رو جلو می آوردند و رضا هم به دستهاشون عطر می زد و التماس دعا می کرد.هر کسی که دستهاش عطری می شد او نو به سر وصورت و لباسهاش می کشید و تشکر می کرد.

آخرای دعا شد مداح دعا کرد و همه آمین گفتند و چراغها را روشن کردند.صدای خندۀ بچه ها بلند شد هر کسی از بغل دستیش می پرسید چرا اینطوری شدی و او می گفت تو چرا اینطوری شدی؟به ناگاه همه ساکت شدند و چشم ها به سمت رضا رفت.خیلی پسر شوخ و با نمکی بود و همیشه باعث خنده های  عبرت آموز بود.امام این دفعه فرق داشت.وقتی همه دعا می خوندند رفته بود مقداری جوهر سیاه توی شیشه عطر ریخته بود و با این کارش همه رو سیاه کرده بود.

بعد از اینکه طی یک جشن پتو کتک مفصلی خورد رفت گوشه ای وکز کرد.چند ساعت بعد بچه ها از اینکه رضا را زده بودند پشیمان شدند و برای اینکه از دلش در بیارن رفتن پیش رضا.رضا نارحت شدی؟ما رو ببخش که کتکت زدیم خیلی عصبانی شدیم که سیاه مون کردی.رضا نیم نگاهی به بچه ها کرد وگفت همیشه غفلتهای اینطوریه،کسی که آدم رو سیاه می کنه توی تاریکی ها میاد و سیاهی روبا چیز های خوب قاطی میکنه برای اینکه نفهمیم.بعد گفت بچه ها من یه ذره دست و صورت شما رو سیاه کردم در حالی که می شد با آب تمیزش کرد و اینقدر ناراحت شدید.مراقب شیطون باشید که قلبها رو سیاه می کنه جوری که پاک کردنش خیلی سخته.

  • شمیم هدایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی